قدردان شب قدر باشم ...

امشب بازم رفتم حرم ...شلوغ بوود مث تمام شبای قدر ...همون حس خووب بخشیده شدن ....کلی اشک ...کلی آه ....گلی حرف ...کلی دعا ...

همه چی بوود ....

دعا کردم ...برای خودم ...بقیه ... نمیدونم اجابت میکنه دعاهای این بنده شو یا نه ؟؟؟!!!


خدایا ممنونتم واسه گذاشتن این شب ...

خدا ...

دیشب با خدا خیلی حرف زدم ...باهم همه خاطراتمو مرور کردیم ... از همون کوچولوییام ...از اون موقع هایی که من یادم میومد ...خندییدم ...گریه کردیم ...بعد فهمیدیم که من از بچچگی تنها بوودم ...از همون موقع ها توو تنهاییام تنها بوودم ...

همون موقع هام با آدمای خیالی زندگی کردمو حرف زدم ...الانشم همینم ... این عادت مسخره که نمیتونم با کسی حرف بزنمو دردو دل کنم داره منو میکشه ...چون لبریز شدم ...پر شدم از همه چی ...

دیشب همه اینارو بش گفتم ...گفتم تو تنها کسیی که باهاش حرف میزنم و اینو خودت خووب میدونی ...اما حالا میگم کاش توم جسم داشتی کاش میتونستم بغلت کنم ...کاش سرمو میذاشتم رو پاتو زار میزدم ...کاش میشد ...کاش ...


اما همه اونا کاش بوود ...همه حرفای منم بازم ی فایده ...

بش گفتم میدونم اینقد بدشدم که دیگه دوسم نداری ...میدونم فقط تورو داشتم که وسم داشتیو حالا ندارمت ...

بهش همه چیو گفتم ...گفتم یه جایی از وجودم ...سمت چپ ...سنگین شده ...دلم میخاد درش بیارمو بندازمش دوور ...گف نمیشه ...

میخام همون آدم قبلی باشم ....میخام همون دختر بی دغدغه باشم ... خسته شدم از خودم ... از بی هدفیم ...از تنهاییم ...از همه چی و همه کس ...

باهاش اینقد حرف زدم که دیگه هوا روشن شد ...

دیشب مث چن شب گذشته فقط گریه کرم ...

اینقدر که دیگه چشام باز نمیشه ....

صدام گرفته ....


اما اینا مهم نیس....



من تنهام ....خیلی تنها ...

حالم داغون ... خرابم ....

هرکسی از راه میرسه یه چیزی بارم میکنه ..چرا ؟؟؟؟

حتا اشکمم در نمیاد .... اشکم نمیریزه ....بغضم نمیترکه ...

لعنتی

لعنت به تو

لعنت به توی عوضی ...لعنت به من و همه اونایی که جلوی تو خفه شدن ...حالمو به هم میزنی ...ازت متنفرم ...از همتون متنفرم ...همتون بمیرید ...از اینجا ...از همه چی و همه کس متنفرم ...

ازت بدم میاد ...خسته م کردی ..بسه دیگه لعنتی تا کی دنبالتو باشم ...تاکی این در اون در بزنم ...برو بمیر... دیگه نمیخام باشی ...خیلی پستی ... اون بار بهت گفتم کارم گیره ...نمره ها رو رد کن نکردی ...سه روز دیگه انتخاب واحده ...آره تو هنوزم نمره مو ندادی ...ندادی بدرک ...به جهنم آشغال ... بنداز ..برام مهم نیس ...کم حرف نشنیدم توو این مدت ...از عالم و آدم حرف شنیدم ..گفتن حقته ...زبون درازی کردی حالا بخور ... ولی من حرفم حق بوود بازم میگم ...اگه مجبور شم بازم میگم ... من اشتباهی نکردم که بابتش نگران باشم ... ناراحت باشم ...این تویی که اشتباه کردی ..این تویی که جنبه شو نداری ...این تویی که عقده ای شدی ...این تویی که لیاقت نداری استاد باشی ... تویی که بدبختی ... توو کف التماس من بمون ...من التماست نمیکنم چون ارزششو ندری ...چون نمیفهمی...چون فقط سرتا پا ادعایی ...چون یه عوضی بیشتر نیستی ...تو لایق بیشتر از اونی ...باید همه حرفامو بهت میگفتم ... نگفتم ...آره کارم اشتباه بوود ... باید میگفتم ...باید داد میزدم توو لیاقت این جایی که هستیو نداری...

حالم از تو و امثال تو بهم میخوره ... همتون یه مش پرمدعای بی ارزشین که پاتونو بیشتر از گلیمتون دراز کردین... واسه هیچکس حقی قائل نیستین ... ادعاتون میشه انتقاد پذیرین اما نه نیستین ... تو هیچی نیستی ... آره دوباره باید درستو پاس کنم ...اما انقد صب میکنم تا یکی دیگه درس انحصاری تورو که هیچی ازش بارت نبودو داشته باشه ... بقیه هرچی میگن بگن ...واسه من مهم نیس که معدلم خیلی اومد پایین ...برام مهم نیس عمرم هدر شد ...برام مهم نیس ، دیگه هیچی برام مهم نیس ...

خسته شدم ..خسته شدم از بس خفه خون گرفتم ...از بس حرف شنیدم ..از بس گفتن خودت کردی ...از بس گفتن استادته ...به گردنت حق داره ،اما اون هیچی بهم یادنداده که حقی داشته باشه ...از بس باباهه اومد توو اتاق گف چرا حرف میزنی ...چرا جلو استادت حرف میزنی ....از بس مامانه گف تا تو باشی دیگه زبونتو جلو هرکسی دراز نکنی ...مبینی چه آبروریزی راه انداختی ...ببین چه بدبختی واسمون درس کردی؟؟؟ حالا باید بری التماسش کنی تا یاد بگیری حرف نزنی...خسته شدم اینقد شنیدم ...خسته شدم از این همه حرف ...خسته شدم از این همه دعوا ...سر صدا ..دادبیداد ...همه میگن باید بری التماس ...انقد آویزونش شی تا بت نمره بده ...اما من نمیرم ...نمیخام برم ... ترجیح میدم بیوفتم ...میدونم حقم نیس ...میدونم امتحانیو دادم که نمره م بالاتر از 16 میشد اما داره منو با 9.75 میندازه ...اما مهم نیس ...داغ این التماسو به دلش میذارم ....

نمیدونم چرا هیچکس نمیفهمه ...چرا اینا که خودشون تا بچچه بودم بهم یاد دادن از حقم دفاع کنم ...حرف زور نشنوم ...همیشه حرفمو بزنم حتا اگر به ضررم بوود حالا اینطوری میگن؟؟؟ خودشون بهم یاد دادن ...من دیگه عوض نمیشم ...نمیخام مث همه خفه خون بگیرم ..نمیخام ساکت باشم ...از این مملکت لعنتی بدم میاد ...حالم از این مردم بهم میخوره ...حالم از این همه زور که بالای سرمه بهم میخوره ...

میخام داد بزنم ...میخام بگم منم آدمم ...میخام بگم منم حق دارم ...چرا ساکتین؟؟؟ چرا همتون نشستین؟؟؟چرا همیشه یه احمق باید بالا سرمون باشه ؟؟؟چرا همیشه اینجوریه؟؟؟

گند بزنن این آدما و این مملکتو ...چرا من اینجا بدنیا اومدم؟؟؟اینهمه کشور ...خدایا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

از صب دارم تو اون دانشگاه لعنتی اینور و اونور میرم ...پیش عالمو آدم رفتم ...میگم من باید این نمره رو داشته باشم ...همه چی به اون بستگی داره ...میگم انتقالیم مونده ... میگن استاده ...دست ما نیس ... تا نمره رو تایید نکنه هیچکاری نمیتونی بکنی...گه بگیرن هرچی استاده مث این ... فاتحه اون دانشگاه و آدماش... دارم بالا میارم ... حالم بده ... داغونم ...دیوونه شدم ...کلافه ام ...

خدایااااااااااااااا از این لجنزتر متنفرم ...از این هوا متنفرم ...از این آدما متنفرم ... از همه چی متنفرم ...


پ.ن: اعصابم خورده ...هنگم ... دارم منفجر میشم ... سه ساعت توو اون دانشگاه لعنتی با همه کلنجار رفتم اما هیچکی جوابگو نیس...

توو این مملکت لندهوری هیچی سرجاش نیس...همه بیشتر از حقشون دارن ...