چه مرگته؟؟؟

همه میپرسن تو چه مرگته ؟؟ چرا اینجوری شدی؟ میگم هیچی هیچیم نیس

خوبم 

مث سگم دروغ میگم . اما اینو فقط خودم میدونمو بس . هیچکس نمیفهمه 

میگن چرا دیگه پست نمینویسی . درسامو بهونه میکنم . میگم درسام زیاده وخ ندارم . واقعنم همینه اما مشکل اصلی اینجاس که دیگه دل و دماغ ندارم . خیلی خسته و پکرم . سعی میکنم خوب باشم اما انگار همیشه یه چیزی ازارم میده . خسته شدم از بس زیر ذره بین بودم . خسته شدم از رفتارای مامان . بابا . از رفتارای همه 

خسته شدم از این که با همه هستم و با با هیچکس نیستم 

دلم پره ، دلم یه دل سیر گریه میخاد ، دلم حرف زدن میخاد با کسی که منو بفهمه 

کسی ه قضاوتم نکنه . اما نیس ، همچین کسی نیس 

حالم داره بهم میخوره . از همه چیز و همه کس 


از همه متنفرم ...از همه 

لعنت

دلم میخاس امروزو بنویسم . امروز 5شنبه اس مث همیشه ...

مث تمام 5شنبه های اینده دوس داشتنیه . مث همه وختایی که دوس دارم . 

اما همیشه یه نفر یه جایی ، یه جوری گند میزنه به همه ی خوشیام 

امروز ایلناز گند زد . قبلنم زیاد اینکارو کرده . خسته شدم اینقد که رعایت حال همه رو کردم . دیگه نمیخام . چرا بقیه رعایت  منو نمیکنن ؟ من از قائده مستثنام؟؟؟

اعصابم خورده . حالم گرفته اس . دارم دیوونه میشم . نعیمه زنگ زده میگه خیلی ناراحت شده . گفتم بدرک که ناراحت شده . دیگه نمیکشم . بخدا نمیکشم . چرا همه از من انتظار دارن؟ چرا همه میخان که من خوب باشم ؟ همه توقع دارن من همونی باشم که اونا میخام . همه توقع دارن من خودمو واسشون هزارتیکه کنم اما اونا یه قدمم برام برندارن 

میدونه فلشم سوخته ها ، میدونه فلش ندارم  ، میدونه عکسام رفته اعصابم خورده 

باز واسه 4بار میگه واسم Adobe نیاوردیا . یه جوری امری میگه انگار وظیفه م بوده و واسش نیاوردم . میگم میدونی که فلشم خرابه ندارم ، میگه خب تو اون یکی دیگه ، میدونه اون فلش مال من نیستاااا

منم اعصابم خورد شد بلند گفتم اون فلش مال من نیس که 

برگشته میگه مگه من چی گفتم که اینجوری میگی؟؟ 

خودش اینقد خسیسه دس نمیکنه توو جیبش یه فلش 2گیگ بخره بعد توقع داره من فلش بقیه رو بگیرم بگم نه من باید واسه دوستم نرم افزار ببرم . دختره اینقد حالیش نیس که این چیزارو بفهمه . 

بعدشم باد میکنه میره میشینه یه جا حرفم نمیزنه . الان اگه قضیه برعکس بوود که برگشته بوود به من میگف فلش بیار تا من برات بریزم . حالا من اگه اینو میگفتم که دیگه واویلا بوود . خدای غرغر و اعصاب خورد کردنه بعد توقع داره هرچیم میگه بگم چشم قربان . حالا انگار چون خابگاهیه و خونواده ش اینجا نیستن  من دیگه باید بش بگم چشم. 

میگه رعایت منو نمیکنین . خودش حاضر نیس سرسوزن از خاسته هاش پایین بیاد و رعایت منو بکنه 

تا حالا خفه خون گرفتم و هرکی هرچی گف به روم نیاوردم . از این به بعد بلدم چیکار کنم . تاحالا من هرچی بم گفته ، هرچی تیکه انداخته یا ناراحتم کرده به روم نیاوردم . گفتم اشکال نداره حالا من میدونم باید چیکار کنم . من احمق یاد نگرفتم مث اون تا بم گفتن بالا چشت ابروی قهر کنم و ابرو بالا بندارم و رومو برگردونم تا بیان نازمو بکشن . از این به بعد یاد میگیرم 

اینجوری بودنم داره فقط به خودم صدمه میزنه . همه همه جور انتظاری ازم دارن اما من نباید هیچ انتظاری داشته باشم . اونا حق دارن ناراحت شن من حق ندارم . 

میدونم همه اینا تقصیر خود خاک برسرمه که همیشه گفتم نه اشکال نداره ، حالا یه چیزی گف دوستیم با ارزش تر از ایناس که بخام واسه همچین چیزی خرابش کنم . اما حالا دیگه مهم نیس

من همینم که هستم . هرکس دوس نداره بکشه کنار . دیگه نمیخام زندگیمو ، اعصابمو واسه بقیه خط خطی کنم . دیگه کشش شو ندارم که هررزو تو فکرم با خودم درگیر باشم . میخام راحت باشم . بقیه به درک هرکس هرجور دوس داره راجع بم فک کنه . دیگه هیچی مهم نیس . 

الان دیگه فقط من مهمم . فقط من 


امروز

امروز رفتم بیمارستان روانی برام خیلی جالب بوود و کلی شگفت زده شدم 

برام خیلی جالب بوود که بشینم و به حرفای یک بیمار که دچار اختلال وسواسه 


بقیه شو بعدن میگم 

الان حسش نیس 

سردمه

سردمه 

سردمه 

دارم یخ میزنم 

این روزا خیلی اتفاقات واسم افتاده که داره منو از پا در میاره 

اما توان نوشتنشونو ندارم 

دلم میخاد بنویسم تا بدونم یه روزی چیا واسم اتفاق افتاده اما ...


شاید یه روز که حالم خوب بود نوشتمشون شاید ...

دل آروم

دل آرام دیشب رفت و من گریه کردم 

وقتی زنگ زدم بش ناخوداگاه و بی اختیار گریه کردم 

دست خوودم نبود اشکایی که ریخته شد 


دلم براش تنگ شده ...برا بوودنش ...

الهی موفق باشی نازنینم