نامه شماره 5

سلام!


خوبی؟

این روزها دیگه بت فک نمیکنم. نمیدونم چرا تصمیم گرفتم برات بنویسم .شاید چون تنها آدمی هستی که میتونم براش چیزی بنویسم .

خسته م .از حرف ها از شک و تردید ها

از این که بهم مث یه تبهکار رفتار میشه

از اینکه میبینم بقیه همیشه با زهرا خوبن .اونی که من میدونم داره به شوهرش خیانت میکنه و دوس پسر داره و ...

منی که هیچوخ دست از پا خطا نکردم .اگر دوستی دارم همه دوستیهام روی عرف و اجتماعیه .نذاشتم هیچوخ دوستیام از حدش خارج بشه .اما من همیشه متهمم به بد بودن ...

خسته م از اینکه 

خسته م حتا برای نوشتن

...



چن روز دیگه تولد 27 سالگیته ... تولد مبارک رفیق